خدایا... آنقدر از خود و دیگران میترسم که نمیتوانم دنیا را صاف ببینم... آنقدر گرگ های نقاب زده دیده ام که نمیتوانم به هیجکس اعتماد کنم...به من گفته بودند نیمه ی پر لیوان را ببین افسوس که نیمه ی پری در کار نبود و ما تنها به یک خالی دل بسته بودیم...لیوانی خالی که پر است از بی وجدانی و نفرت و ظلم...

هرروز دلم ترکی برمیدارد بخاطر این همه بدی...میدانم که میبینی و میدانم که میدانی...و تویی ارامش دهنده ام در این روزها...و اگر یاد تو نبود چگونه میتوانستم دوام اورم از خود؟...پس خدای من..مهربان من...مرا در این میدان جنگ تنها نگذار و رهایم نکن تا من نیز یکی از همین درندگان شوم.

نظرات شما عزیزان:

lovely girl

ساعت19:33---23 خرداد 1390

[وب سایت]

سلام عزیز وبت بی نظیر مخصوصا مطالبش .ممنون که به وبم سرزدی گلم .منتظر حضور گرمتم

محمد

ساعت20:16---20 خرداد 1390

- [ایمیل]

مطلب زیبایی بود

چیزها دیدم در روی زمین
كودكی دیدم . ماه را بو می كرد .
قفسی بی در دیدم كه در آن ، روشنی پرپر می زد .
نردبانی كه از آن ، عشق می رفت به بام ملكوت

شیوا

ساعت17:24---20 خرداد 1390

[وب سایت]

سلام خوبی ببخشید یک مدت نبودم اپم زودبیا

فاطمه

ساعت11:38---20 خرداد 1390

[وب سایت] - [ایمیل]

چقده زیبا بود ابجی سلام

امیر حسین

ساعت23:13---19 خرداد 1390

[وب سایت]

سلام.خیلی باحاله
آپم......................

peyman

ساعت12:13---19 خرداد 1390

[وب سایت] - [ایمیل]

faghat mi2nam Bgam kheili bahali ham khodet ham matalebet


پاسخ:ممنون هانی...باحالی از خودتونه ;)

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: