نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:زندگی,تنهایی,دلنوشته, توسط SaNi |

خدایا من چرا انقدر تنهام؟...چرا هیچکی به داد تنهایی من نمیرسه؟...چرا تنهام گذاشت؟...پس کی این قصه ی تنهایی من تموم میشه؟ و هزاران هزار جمله ی دیگه درباره ی تنهایی که همه جا می بینیم و می شنویم.

ولی واقعا این تنهایی چیه؟ اینه که وقتی دوست دخترت یا دوست پسرت باهات بهم زد سراغت میاد؟ یا وقتی کسی دور و برت نیست یعنی تنهایی؟ یا... نمیدونم شاید هرکسی یک تعریف خاص درباره تنها بودن داشته باشه. ولی به نظر من تنهایی مثل احساس شادی یا ناراحتی نیست که با یک اتفاق به سراغ انسان بیاد...یا بشه کاری کرد که دیگه برای همیشه ازت دور بشه...

همه ی ادم ها دوست دارن تنها باشن و حتی خیلی وقت ها دوست دارن ناراحت و غمگین باشن...چون این حسی ست که در وجود همه ی انسان ها هست و نمیشه مثلا با رفت و امد زیاد با دوست ها و  داشتن یه خانواده ی شلوغ و عاشق شدن یا حتی ازدواج کردن ازش فرار کرد.اتفاقا هرچقدر که ازش فرار کنی مثل مرداب ادم رو توی خودش میکشه.

زندگی یعنی همین...زندگی یعنی هم داشتن حس شادی و هم غم...هرچیزی توی این دنیا یه عمری داره.تموم میشه و میمیره ولی باز هم متولد میشه.مثل دوره ی طوفانی و یا اروم زندگی.ولی این خود ما هستیم که زندگیمون رو میسازیم.میشه توی بدترین شرایط هم چشم هارو روی همه چیز بست و فقط به اون نور امیدی که توی دلت داری فکر کنی و جلو بری.این خودت هستی که باعث میشی چه حسی داشتی باشی.. هیچکس توی این دنیا عمیقا به فکر تو و دلسوز تو نیست. شاید هم دلیل اصلی این که همیشه تنهایی با ماست همین باشه. اره چون کسی کاملا درکت نمیکنه.همه بیشتر به فکر خودشون هستن.

خودت دوست خودت باش.خودت به خودت کمک کن. منتظر دیگران نباش. تنهایی اونقدرها هم بد نیست چون باعث میشه یه خورده هم با خودت خلوت کنی و درباره ی راه هایی که توی زندگی پیش گرفتی فکر کنی.....حتی از تنهایی هم میتونی استفاده کنی.....

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به وبلاگ لمس حس من مي باشد.